تبیان

پیوندهای روزانه

۸۴ مطلب با موضوع «جملات فلسفی» ثبت شده است

باران رحمت خدا همیشه میبارد،
این تقصیر ماست که کاسه هایمان را بر عکس گرفته ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۰۵
محمد صالحی

مادر...!!

 
به دنیا آمد تا دختر کسی شود... ازدواج کرد تا همدم کسی شود.... بچه دار شد تا مادر کسی شود.... برای همه کسی شد، اما خودش بی کس ماند...
چرا بعضی ها مادرانشونو فراموش میکنن ؟
نمیدونید اونا قانعند فقط به یک نگاه به شما!!!!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۳
محمد صالحی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۴۹
محمد صالحی


 

دینت را حفظ کن !!

 

 

همرنگ جماعت شدن به چه قیمتی؟؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۳۹
محمد صالحی
اینکه ساپورت آمده مهم نیست . . .
اینکه اسم جوراب شلواری با سابقه چند ده
ساله ظرف چند روز می شود ساپورت مهم است. . . .
جوانان ما می فهمند با جوراب شلواری نباید بیرون بیایند
اما با ساپورت به شک می افتند. . . .
این قصه سابقه دار است. ..
آمریکا تا وقتی اسمش امپریالیسم است باید مقاومت کرد. . . .
وقتی شیطان کبیر شد باید مقاومت اسلامی کرد. . . .
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۱۲
محمد صالحی

اسمش را دخترانه بنام : دنیا ...

اسمش را مردانه بنام : جهان ...

افسوس که این سیاره ی آبی ، نه حیای زنانه سرش میشود نه وفای مردانه ...

فکر نان عقبا باش؛ این سیاره بیشترش آب است ...  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۰۹
محمد صالحی

سلامتی پسر خاله.....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۰۶
محمد صالحی
وزیر امور خارجه فرانسه که به تازگی به کشورهای عربی سفر کرده است در حال بازدید از دانشجویان دانشگاه سوربون فرانسه در ابوظبی امارات بود که اتفاق جالبی افتاد.در این دیدار وزیر امور خارجه فرانسه مطابق آداب و رسوم اروپایی قصد داشت با یکی از بانوان محجبه دانشجوی این دانشگاه دست بدهد که با امتناع وی، لبخند تلخی از روی شرمساری زد و مجبور به عقب کشیدن دستش شد.
 

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۱۹
محمد صالحی

دختر ۱۱ ساله‎ای که همه را مبهوت کرد...!!



حاج آقا قرائتی تعریف می ‏کرد: در ستاد نماز گفتیم، آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شیرین‌ترین نمازی که خواندید، برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله، ما ریش‌سفیدها را به تواضع و کرنش واداشت.

نوشت که ستاد اقامه نماز! شیرین‌ترین نمازی که خواندم این است که: در اتوبوس داشتم می‌رفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می‌کند. یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت: برویم به راننده بگوییم نگه‌دار. پدر گفت: راننده که بخاطر یک دختر بچه نگه نمی‌دارد، گفتم: التماسش می‌کنیم. گفت: نگه نمی‌دارد. گفتم: تو به او بگو. گفت: گفتم که نگه نمی‌دارد، بنشین. حالا بعداً قضا می‌کنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش می‌کنم، پدر عصبانی شد، اما دختر گفت: پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم. می‌گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت.

ادامه داستان در  ادامه مطلب

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۴۳
محمد صالحی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۳۵
محمد صالحی