مرد آمده بود چیزی بگویدسرفه امانش ندادچه میتوانست بگویدوقتی تمامِ فهمِ شهر، از جانبازسهمیه دانشگاه استو اسم یک کوچه...
خدایا بالاتــر از بـهـشـت هــم داری ؟! بــرای زیــر پــای این پدر مـیـخــواهــم ...
دنیا مشتش را باز کرد ، شهدا ( گل ) بودند و ما (پوچ) ؛خدا آنها را برد و زمان ، ما را .....
عاقبت پر میشود این حفره ها …
از من و تو، از من و ما ، از شما …
یک نه، ده نه ، صد دهان دارد زمین
عشق خوردن ، عشق بلعیدن بسی دارد زمین …
“گیله مرد”