خانم زیپ کولهات بازه
ایستگاه بعد امام حسین، مترو
-مریم جان عیسی به دین خود موسی به دین خود ،فردا که تورو تو قبر من نمیگذارن که انقدر جوش میزنی!بالاخره هرکس اعتقاد خودشو داره
-پس تکلیف دوست داشتن چی میشه؟
خدا همه بنده هاشو دوست داره به اوناام سفارش کرده همدیگر و دوست داشته باشن اگه دوستت بیاد یه غذای مسموم بخوره ام همین قدر خونسرد میگی به من ربطی نداره؟!
-اون فرق میکنه اما تذکر دادن و اینا دخالته و من اصلا از دخالت خوشم ...
یه خانوم حرفمو قطع کرد از کنارم رد شد وگفت خانوم زیپ کولهتون بازه
لبخند زدم و تشکر کردم اومدم ادامه بدم
من اصلا از دخالت خوشم... اما ناخودآگاه حرفمو خوردم و به زیپ کولهم خیره شدم حرفهای مریم بدجوری تو ذهنم رژه میرفت...
دختر ۱۱ سالهای که همه را مبهوت کرد...!!
حاج آقا قرائتی تعریف می کرد: در ستاد نماز گفتیم، آقازادهها، دخترخانمها، شیرینترین نمازی که خواندید، برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله، ما ریشسفیدها را به تواضع و کرنش واداشت.
نوشت که ستاد اقامه نماز! شیرینترین نمازی که خواندم این است که: در اتوبوس داشتم میرفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب میکند. یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت: برویم به راننده بگوییم نگهدار. پدر گفت: راننده که بخاطر یک دختر بچه نگه نمیدارد، گفتم: التماسش میکنیم. گفت: نگه نمیدارد. گفتم: تو به او بگو. گفت: گفتم که نگه نمیدارد، بنشین. حالا بعداً قضا میکنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش میکنم، پدر عصبانی شد، اما دختر گفت: پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم. میگفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت.
ادامه داستان در ادامه مطلب
برابری زن و مرد به چه قیمتی؟
اینروزها برد با کسی است که بیرحم باشد...از دلت که مایه بگذاری "سوخته ای!!!!!!!!!
هرچند که بیرحم ها به بهشت نمی روند....