همسرت که حسینــی باشد
تــو را زُهِیــر خواهد کــرد
گفت:که چیه؟ هی جانباز جانباز شهیدشهید!
میخواستن نرن !
کسی مجبورشون نکرده بود که!
گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!
گفت کی؟
گفتم :همونی که تو نداریش!
گفت:من ندارم ؟! چی رو ؟!
گفتم :غیرت


دیروز از هرچه بود گذشتیم، امروز از هرچه بودیم !
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو میدهد!
آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین (ع) فرماندهی از آن توست
اینجا مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید!
الهی!
نصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم...
امروز یکی از دانشجوهایی که خونمون اومده بود قضیه ی جالب و در عین حال عبرت آموزی رو نقل کرد. گفت: با چند تا از رفیقام سوار تاکسی بودیم که راننده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید، گفت:
بیست سی سال قبل وقتی که 18 سالم بود ، توی محلمون یک زن خراب زندگی می کرد که شوهر هم داشت . یه بار وسوسه شدم که باهاش رابطه داشته باشم.
